قوله تعالى: «و ذا النون»، النون الحوت الذى التقم یونس، قال هاهنا ذو النون و قال فى موضع آخر: «کصاحب الْحوت». اى اذکر صاحب الحوت و هو یونس بن متى، گفتهاند که متى نام مادر وى بوده و هیچکس از پیغامبران نسبت با مادر نکنند مگر عیسى بن مریم را و یونس متى را و گفتهاند که متى نام پدر وى بوده و مادرش تنخیس نام بوده و این یونس آنست که مصطفى «ص» در حق وى گفته: «لا ینبغى لاحد ان یقول انا خیر من یونس بن متى»، و بروایتى دیگر گفت: «لا تفضلونى على یونس بن متى»
حکمت نبوت درین کلمه آن بود که رب العزه در حق یونس گفته که. «إذْ ذهب مغاضبا» مصطفى (ص) گفت نباید که چون امت من این آیت بشنوند بوى ظن بد برند و بچشم حقارت درو نگرند و آن بد گمانى دین ایشان را زیان دارد، هر چند که مصطفى فاضلتر بود از وى و از همه پیغامبران گفت: «لا تفضلونى على یونس بن متى»
مرا بر یونس فضل منهید، نه مراد تحقیق این کلمه بود بلکه مراد تعظیم یونس بود تا همگان بوى بچشم تعظیم نگرند، و قصه وى بگوش تعظیم شنوند. اصحاب اخبار گفتند یونس مردى بود متعبد خوش آواز، چون کتاب خواندى وحوش بیابان بسماع آمدندى چنان که داود را بود در زمان خویش، اما قلیل الصبر بود و تنگ خوى با حدت و عجلت، ازینجا بود که خداى تعالى با مصطفى گفت: «فاصْبرْ لحکْم ربک و لا تکنْ کصاحب الْحوت».
و قال تعالى: «فاصْبرْ کما صبر أولوا الْعزْم من الرسل»، اى محمد تو چون آن مرد ماهى بى صبر و زود خشم و شتابنده در کار مباش، تو صبر کن در کارها و در بلاها چنان که اولو العزم من الرسل صبر کردند.
یونس پیغامبر خدا بوده باهل نینوا، دهى بود از دههاى موصل، و خلافست میان علماء که ابتداء رسالت وى کى بود؟ ابن عباس گفت بعد از آنکه از شکم ماهى بیرون آمد رسالت و وحى بوى پیوست بدلیل آنکه رب العزه گفت، «فنبذْناه بالْعراء» ثم ذکر بعده، «و أرْسلْناه إلى مائة ألْف أوْ یزیدون». قومى گفتند: از اهل تفسیر که رسالت وى پیش از آن بود که در شکم ماهى شد بدلیل قوله تعالى: «و إن یونس لمن الْمرْسلین إذْ أبق إلى الْفلْک الْمشْحون»
. و گفتهاند سى ساله بود که الله تعالى او را بقوم فرستاد و سى و سه سال دعوت کرد و درین مدت جز از دو مرد بوى ایمان نیاورد. عبد الله مسعود گفت، پس از آن که نومید گشت از ایمان قوم خویش دعاء بد کرد و ایشان را عذاب خواست، فرمان آمد که اى یونس شتاب کردى که بر بندگان من دعاء بد کردى و ایشان را عذاب بس زود خواستى، باز گرد و چهل روز دیگر ایشان را دعوت کن پس اگر نگروند فرو گشایم بر ایشان عذاب. یونس بحکم فرمان دعوت میکرد تا سى و هفت روز بگذشت، و ایشان اجابت نکردند، پس ایشان را بیم داد و وعده نهاد که تا سه روز بشما عذاب رسد اگر نگروید، یونس چون آن کفر ایشان و تمرد و عصیان ایشان دید بخشم از میان ایشان بیرون رفت آن شب که دیگر روز وعده عذاب بود پیش از آنکه الله تعالى او را برفتن فرمود، اینست که رب العالمین گفت: «إذْ ذهب مغاضبا» یعنى مغاضبا لقومه قبل امرنا له، قیل لما لم یقبلوا منه کفروا فوجب ان یغاضبهم و على کل احد ان یغاضب من عصى الله. ابن عباس گفت یونس و قوم وى از بنى اسرائیل بفلسطین مسکن داشتند، و پادشاه ایشان حزقیا بود، لشگرى بیگانه بیامد و نه سبط و نصفى از اسباط بنى اسرائیل برده گرفت دو سبط و نصفى بماندند، و در آن روزگار شعیا پیغامبر بود و دیگر پیغامبران نیز بودند اما بشعیا وحى آمد از حق جل جلاله که حزقیاى ملک را گو تا پیغامبرى قوى امین بآن لشگر بیگانه فرستد تا من در دل ایشان افکنم که بنى اسرائیل که برده گرفتهاند از اسر خویش رها کنند و باز فرستند. حزقیا گفت مر شعیا را که راى تو چیست؟
کرا نامزد کنیم و فرستیم؟ و در مملکت وى آن گاه پنج پیغامبر بودند. شعیا گفت یونس مردى قوى است و امین و سزاى این کار، حزقیا او را بخواند تا فرستند، یونس گفت الله تعالى مرا نامزد کرده است باین کار؟ گفتند نه، گفت پس اینجا پیغامبران دیگر هستند اقویا و امناء، دیگرى را فرستید که نه کار من است. پس ایشان بوى الحاح کردند و کوشیدند تا آن گه که یونس بخشم برخاست و بیرون شد تا رسید بدریاى روم و در کشتى نشست، فذلک قوله تعالى: «إذْ ذهب مغاضبا»، یعنى مغاضبا للنبى و للملک و لقومه فاتى بحر الروم فرکبه. و قال عروة بن الزبیر و سعید بن جبیر و جماعة: مغاضبا لربه اذ کشف عن قومه العذاب بعد ما و عدهم و ان یکون بین قوم جربوا علیه الخلف فیما و عدهم و استحیى منهم و لم یعلم السبب الذى به رفع العذاب و کان غضبه انفة من ظهور خلف وعده، و ان یسمى کذابا لا کراهیة لحکم الله عز و جل.
و المغاضبة هاهنا من المفاعلة التى تکون من واحد کالمسافرة و المعاقبة، فمعنى قوله: «مغاضبا» اى غضبان.
«فظن أنْ لنْ نقْدر علیْه» اى ظن ان لن نقضى علیه ما قضینا من حبسه فى بطن الحوت، فعلیهذا نقدر بمعنى نقدر، یقال قدر الله الشیء تقدیرا، و قدره یقدره قدرا، و منه قوله تعالى: «فقدرْنا فنعْم الْقادرون»، اى قدرنا فنعم المقدرون، و قیل معناه فظن ان لن نضیق علیه الامر من قوله: «یبْسط الرزْق لمنْ یشاء و یقْدر» اى یضیق قرأ یعقوب ان لن یقدر بالیاء و ضمها و فتح الدال على ما لم یسم فاعله تعظیما و تفخیما للشأن و فاعله حقیقة هو الله. و قرأ الباقون ان لن نقدر بالنون و فتحها و کسر الدال على الاخبار عن الجماعة على ما یکون من خطاب الملوک. معنى آنست که یونس ندانست که حبس او در شکم ماهى حکمى است کرده و تقدیر الهى بدان رفته، پنداشت که ما کار برو تنگ نخواهیم کرد که پیش از فرمان ما بیرون شد از میان قوم خویش، «فنادى فی الظلمات»، ذهب من قومه فسار حتى بلغ السفینة فرکبها فساهم فسهم و القى نفسه فى البحر فالتقمه الحوت. «فنادى فی الظلمات»، ظلمة اللیل و ظلمة البحر و ظلمة الحوت. خویشتن را از میان قوم بیرون برد روى بدریا نهاد در کشتى نشست. چون کشتى بمیان دریا رسید بایستاد نمیرفت ملاحان گفتند در میان ما بنده ایست از سید خود گریخته، رسم و آئین کشتى چنینست که چون بندهاى گریخته در کشتى باشد کشتى نرود و بایستد. یونس گفت: انا الابق اطرحونى فیه فانا المجرم فیما بینکم.
منم بنده گریخته گنهکار، بیفکنید مرا بدریا، ایشان گفتند لا تسمح نفوسنا بالقائک فى البحر نرى فیک سیما الصلاح. ما را دل ندهد که ترا بدریا افکنیم که تو سیماى نیکان و نیک مردان دارى. گفتند تا قرعه زنیم. قرعه زدند سه بار هر سه بار بر یونس افتاد، یونس خویشتن را بدریا افکند، ماهى وى را فرو برد. گفتهاند ماهى دیگر از آن عظیم تر آمد و آن ماهى را فرو برد، در آن حال ماهى را وحى آمد از جبار کاینات که: «خذه و لا تخدش له لحما و لا تکسر له عظما انا لم نجعل یونس لک رزقا انما جعلناک له حرزا و مسجدا».
ماهى او را بقعر دریا برد و چهل شبانروز در شکم وى بماند، و گفتهاند هفت روز و گفتهاند سه روز، و در شکم ماهى یک موى وى آزرده نشد و از حال خود بنگشت هر چند که حبس وى بر سبیل تأدیب بود بقاء وى بر آن صفت اظهار معجزه وى بود. یونس در آن حال با خود افتاد از آن کرده پشیمان شد و توبه کرد و در الله تعالى زارید در آن تاریکیها آواز بر آورد که: «لا إله إلا أنْت سبْحانک» اى تنزیها لک و تقدیسا. «إنی کنْت من الظالمین» لنفسى فى مغاضبتى لقومى و الخروج من بینهم قبل الاذن.
روى سعید بن المسیب یرفعه، ان رسول الله «ص» قال: «اسم الله الذى اذا دعى به اجاب و اذا سئل به اعطى دعوة یونس النبی، قال الراوى قلت یا رسول الله له خاصة؟ فقال له خاصة و لجمیع المومنین عامة اذا دعوا بها، الم تسمع قول الله سبحانه: «و کذلک ننْجی الْموْمنین» و قال النبى (ص): «انى لا علم کلمة لا یقولها مکروب الا فرج عنه کلمة اخى یونس، «فنادى فی الظلمات أنْ لا إله إلا أنْت» الایه، و روى ان النبی (ص) قال: ان یونس لما استقر به الحوت فى قرار البحر حرک رجلیه فلما تحرکتا سجد مکانه و قال: رب اتخذت لک مسجدا فى موضع ما اتخذه احد.
و گفتهاند یونس اندر شکم ماهى در قعر دریا آوازى و حسى بسمع وى رسید با خود گفت ما هذا؟ این چیست گویى و چه تواند بود؟ رب العزه وحى فرستاد بوى در شکم ماهى که این آواز تسبیح اهل دریاست، یونس بموافقت ایشان آواز بتسبیح بر آورد، رب العزه فریشتگان آسمان را تسبیح وى شنوانید تا گفتند: یا ربنا نسمع صوتا معروفا من مکان مجهول. خداوندا آوازى معروف میشنویم از جایى مجهول.
قال: ذاک عبدى یونس عصانى فحبسته فى بطن الحوت فى البحر.
آواز بنده من است یونس که او را در حبس کردهام در شکم ماهى معصیتى را که از وى بیامده، فریشتگان گفتند بار خدایا آن بنده شایسته نیکمرد نیک عهد که پیوسته ازو عمل صالح ببالا آمدى؟ گفت آرى آن بنده صالحست، فریشتگان زبان شفاعت بگشادند و از بهر وى آمرزش خواستند، و رب العالمین برحمت خود دعاء یونس اجابت کرد و شفاعت فریشتگان قبول کرد، و او را از آن غم برهانید چنان که گفت تعالى و تقدس.
«فاسْتجبْنا له و نجیْناه من الْغم» یقال ان الحوت لما التقمه سار به الى بحر النیل ثم الى بحر فارس ثم الى بحر دجلة ثم القاه بنصیبین، و قیل مر به على الابلة، ثم مر به على دجلة ثم انطلق حتى القاه فى نینوى.
«و نجیْناه من الْغم و کذلک ننْجی الْموْمنین»، اى کما ننجى به من اقتدى به و دعا الله باخلاص. قرأ ابن عامر و ابو بکر عن عاصم نجى المومنین بنون واحدة مشددة الجیم و الوجه ان الاصل ننجى بنونین لکن النون الثانیة اخفیت مع الجیم لان النون تخفى مع حروف الفم و تبیینها معها لحن فلما کانت هذه النون مخفاة فى الجیم ظنها السامع جمیعا مدغمة فى الجیم و جعل الکلمة فعلا ما ضیا على فعل بتشدید العین مبنیا لما لم یسم فاعله و هذا خطاء لانه لو کان کذلک کان مفتوح الآخر و لکان المومنین رفعا، فسکون الیاء و انتصاب المومنین یدلان على ان الکلمة فعل مستقبل و ان المومنین نصب به و المعنى ننجى نحن المومنین و من النجاة من صوب هذا الوجه، و ذکر انه على اضمار المصدر و التقدیر نجى المنجا المومنین على ان یکون نجى فعلا ماضیا مبنیا لما لم یسم فاعله و اسند الى مصدره و هو المنجا ثم نصب لفظ المومنین بعده کقولک ضرب الضرب زیدا ثم تقول ضرب زیدا بالنصب على اضمار المصدر و سکن الیاء فى ننجى کما سکنوها فى بقى فقالوا بقى على اجرائها فى الوصل مجرى الوقف و مصوب هذا الوجه مخطا لان ذلک انما یجوز فى ضرورة الشعر کما قال جریر:
فلو ولدت فقیرة جرو کلب
لسب بذلک الجرو الکلابا.
اى لسب السب، فلما اسند الفعل الى المصدر فرفعه به نصب الکلاب. و قال القیتبیى من قرأ بنون واحدة و التشدید انما اراد ننجى من التنجیة الا انه ادغم و حذف نونا طلبا للخفة و لم یرضه النحویون لبعد مخرج النون من الجیم، و الادغام یکون عند قرب المخرج. و قرأ الباقون ننجى بنونین مخففة الجیم من الانجاء، و الوجه انه هو الاصل لان الاولى من النونین حرف المضارعة و الثانیة فاء الفعل لان وزنه نفعل مثل نکرم، و اما کتبه فى المصحف بنون واحدة فلان النون الثانیة ساکنة غیر ظاهرة على اللسان فحذفت کما فعلوا فى الا حذفوا النون من ان لخفائها اذ کانت مدغمة فى اللام، و قیل کتب بنون واحدة کراهة لاجتماع مثلین فى الخط و هذا الوجه احسن.
«و زکریا إذْ نادى ربه» اى و اذکر لهم قصة زکریا اذ دعا ربه، «رب لا تذرْنی فرْدا» اى وحیدا بلا ولد یعیننى على دینک و یکون لى خلفا صالحا. «و أنْت خیْر الْوارثین» اى خیر من یرث لانک لا یزول ملکک و من سواک اذا ورثوا زالت املاکهم. و قیل معناه هب لى وارثا من صلبى یا خیر الوارثین. و انما سمى الله وارثا لقوله: «إنا نحْن نرث الْأرْض و منْ علیْها»، و قیل و کل الامر فى سوال الولد من الله الیه، فقال ان لم تجعل وارثا سواک فانى اعلم انک خیر الوارثین.
«فاسْتجبْنا له» اى لدعائه، «و وهبْنا له یحْیى و أصْلحْنا له زوْجه» اى جعلناها ولودا بعد ما کانت عقیما. و روى انها ولدت و هى ابنة سبع و تسعین، و هو ابن مائة سنة، و قیل کانت عجوزا فرد الیها ماء الشباب، و قیل کانت سیئة الخلق فاصلحها له بان رزقها حسن الخلق. «إنهمْ» یعنى الانبیاء الذین سماهم فى هذه السورة، «کانوا یسارعون فی الْخیْرات» یعنى خصصناهم بما خصصناهم من المناقب لاجل انهم کانوا یسارعون الى الطاعات مخافة ان یعرض لهم بما یمنعهم عن فعلها، «و یدْعوننا» اى کانوا یدعوننا. «رغبا و رهبا» اى رغبة فى ثوابنا و رهبة من عذابنا. یقال رغب یرغب رغبة و رغبا و رغبا و رهب یرهب رهبة و رهبا و رهبا و انتصابهما على انهما فى موضع المفعول له، و قیل هما مصدران وقعا موقع الحال، اى یدعوننا راغبین راهبین کما قال تعالى: «ثم ادْعهن یأْتینک سعْیا» اى ساعیات. «و کانوا لنا خاشعین» متواضعین خائفین، قیل هو وضع الیمنى على الیسرى و النظر الى موضع السجود فى الصلاة.
«و التی أحْصنتْ فرْجها» من الفاحشة و هى مریم علیها السلام. و قیل حفظت فرجها و منعته من الازواج و قیل منعته من جبرئیل لما قرب منها لینفخ فیه قبل ان تعلم انه رسول الله. و قیل فرجها اى جیب قمیصها حفظته و ضیقته. «فنفخْنا فیها منْ روحنا» اى امرنا جبرئیل حتى نفخ فى جیب درعها و احدثنا بذلک النفخ المسیح فى بطنها.
قوله: «منْ روحنا» اى من امرنا یعنى نفخ جبرئیل فیها من امرنا، و هو نظیر قوله: «و کذلک أوْحیْنا إلیْک روحا منْ أمْرنا» اى امرا من امرنا، و اضافه سبحانه الى ذاته تشریفا لعیسى، و قیل معناه اجرینا فیها روح عیسى المخلوقة لنا. «و جعلْناها و ابْنها آیة للْعالمین» اى دلالة على قدرتنا على خلق ولد من غیر اب و لم یقل آیتین و هما اثنان لان معنى الکلام و جعلنا شأنهما و امرهما آیة و لان الایة کانت فیها واحدة و هى انها اتت به من غیر اب.
«إن هذه أمتکمْ أمة واحدة». این خطاب با جمله اهل اسلامست، و سخن بر معرض مدح است. میگوید این گروه شما که مسلمانانید تا بر یک دین باشید یعنى بر دین اسلام مجتمع بىتفرق امت اینست یعنى امت پسندیده اینست. و امت نصب على الحال است، و قیل «إن هذه أمتکمْ» اى ملتکم و دینکم، «أمة واحدة» اى دینا واحدا و و هو الاسلام فابطل ما سوى الاسلام من الادیان و اصل الامة الجماعة التى هى على مقصد واحد، فجعلت الشریعة امة لاجتماع اهلها على مقصد واحد و نصب امة على القطع.
«و أنا ربکمْ فاعْبدون» اى فاعبدونى دون غیرى، و قیل معناه ان دینکم و دین من قبلکم واحد. و ملتکم و ملتهم و ربکم و ربهم واحد، فاعبدوه کما عبدوه لتستحقوا من الثواب ما استحقوه.
«و تقطعوا أمْرهمْ بیْنهمْ» اى اختلفوا فى الدین فصاروا فرقا و احزابا. قال الکلبى: فرقوا دینهم بینهم یلعن بعضهم بعضا و یتبرأ بعضهم من بعض و یقول کل فریق الحق معى، و التقطع هاهنا بمعنى التقطیع، و هذا ابتداء اخبار من الله عز و جل عن الامم، یعنى تفرقوا فیما بینهم و قد امروا بالموافقة، و یحتمل ان یکون معناه سیفترقون فى مذاهبهم کما روى عن النبی (ص) «ستفترق امتى اثنتین و سبعین فرقة» ثم اوعد فقال: «کل إلیْنا راجعون» اى کل هولاء مرجعهم الینا فنجازیهم على اعمالهم.
«فمنْ یعْملْ من الصالحات» من ها هنا زیادة، یعنى فمن یعمل الصالحات، «و هو موْمن» بمحمد و القرآن، لان البر من غیر ایمان باطل. «فلا کفْران لسعْیه» کقوله: «فلنْ یکْفروه» و الله عز و جل شاکر علیهم و هو شکور حلیم و شکره رضاه بالیسیر. و قیل معنى الشکر من الله المجازاة، و معنى الکفران ترک المجازاة. یقال کفر و کفران و شکر و شکران، و قیل «فلا کفْران لسعْیه» اى لا نبطل عمله و لا نجحده بل نجازیه احسن الجزاء. «و إنا له کاتبون» اى آمرون الکرام الکاتبین بکتبة اعماله، و قیل حافظون ما عمل الى یوم، الجزاء. نیکوکاران را نیکیشان مضاعف کنیم، یکى ده نویسیم و بد کردارانرا یکى، یکى نویسیم و در آن نیفزائیم، چنان که جاى دیگر گفت: «منْ جاء بالْحسنة فله عشْر أمْثالها و منْ جاء بالسیئة فلا یجْزى إلا مثْلها.
«و حرام على قرْیة»، قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر، حرم بکسر الحاء بغیر الف، و قرأ الباقون و حرام بالالف و هما لغتان، مثل حل و حلال. قال الله عز و جل: «و أنْت حل بهذا الْبلد»
و قال رسول الله (ص) فى زمزم: «لا احلها لمغتسل و هى لشارب حل و بل»، قال ابن عباس: معنى الآیة، و حرام على اهل قریة اهلکنا هم بعذاب الاستیصال ان یرجعوا الى الدنیا ابدا فعلى هذا یکون لا، صلة، و فى ذلک ابطال قول اهل التراجع و التناسخ، و قیل الحرام هاهنا بمعنى الواجب، فعلى هذا یکون لا، ثابتا و المعنى واجب على اهل قریة اهلکناهم «أنهمْ لا یرْجعون» الى الدنیا. مىگوید حرامست بر اهل شهرى که ما ایشان را بعذاب استیصال هلاک کردیم که هرگز با دنیا آیند، ابطال قول تناسخیانست و رد اهل تراجع، و گفتهاند این آیت بآیت اول متصلست و تقدیره، فمن یعمل من الصالحات و هو مومن فلا کفران لسعیه و حرام ذلک على الکفار لانهم لا یرجعون الى الایمان. مىگوید اعمال مومنان پذیرفته است و سعى ایشان مشکور و این بر کافران حرامست، نه سعى ایشان مشکور و نه عمل ایشان مقبول که ایشان هرگز توبه نکنند و با ایمان نیایند رب العزه از ایشان شناخت و دانست که ایمان نیارند و از کفر باز نگردند و ایشان را هلاک کرد. ابن عباس از اینجا گفت در معنى آیت: وجب على اهل قریة حکمنا بهلاکهم انه لا یرجع منهم راجع، و لا یتوب منهم تائب.
قوله: «حتى إذا فتحتْ»، قرأ ابن عامر و ابو جعفر و یعقوب فتحت بتشدید التاء على التکثیر، و قرأ الآخرون فتحت بتخفیف التاء. «یأْجوج و مأْجوج» بالهمز فیهما، قرأها عاصم وحده و کذلک فى سورة الکهف. و قرأ الآخرون یاجوج و ماجوج بغیر همز فى السورتین و قد مر شرحه فیما مضى، و هذا على حذف المضاف اى فتح ردمهم و و دک عنهم. «و همْ منْ کل حدب» اى من کل نشر و تل. الحدب، المکان المرتفع.
«ینْسلون» اى یسرعون النزول من الآکام و التلاع کنسلان الذئب و هو سرعة مشیه.
روى عبد الله بن مسعود قال: لما اسرى بالنبى لیلة اسرى لقى ابراهیم و موسى و عیسى فتذاکروا الساعة، فبدوا بابراهیم فسألوه عنها فلم یکن عنده منها علم. ثم بموسى فلم یکن عنده منها علم، فرجعوا الى عیسى، فقال عیسى عهد الله الى فیما دون وجبتها فاما وجبتها فلا یعلمها الا الله فذکر خروج الدجال فقال فاهبط فاقتله و یرجع الناس الى بلادهم فیستقبلهم یأجوج و مأجوج، «و همْ منْ کل حدب ینْسلون» فلا یمرون بماء الا شربوه و لا یمرون بشیء الا افسدوه فیجارون الى فادعوا الله فیمیتهم فیجتوون الارض من ریحهم و یجارون الى فادعوا الله فیرسل السماء بالماء فیحمل اجسادهم فیقذفها فى البحر ثم ینسف الجبال و یمد الارض مد الادیم، فعهد الله الى اذا کان ذلک ان الساعة من الناس کالحامل المتم لا یدرى اهلها متى تفجأهم بولادها أ لیلا ام نهارا. قال عبد الله: وجدت تصدیق ذلک فى کتاب الله «حتى إذا فتحتْ یأْجوج و مأْجوج و همْ منْ کل حدب ینْسلون».
و عن حذیفة بن اسید الغفارى قال: اطلع النبى (ص) علینا و نحن نتذاکر، فقال ما تذکرون؟ قلنا نذکر الساعة، قال انها لن تقوم حتى ترون قبلها عشر آیات: فذکر الدخان و الدجال و الدابة، و طلوع الشمس من مغربها، و نزول عیسى بن مریم، و یأجوج و مأجوج، و ثلاثة خسوف: خسف بالمشرق و خسف بالمغرب و خسف بجزیرة العرب و آخر ذلک نار تخرج من الیمن تطرد الناس الى محشرهم.
و عن ام سلمه ان النبى (ص) کان نائما فى بیتى فاستیقظ محمرا عیناه فقال لا اله الا الله ثلاثا ویل للعرب من امر قد اقترب، قد فتح الیوم من ردم یأجوج و مأجوج مثل هذا و اشار بیده الى عقد تسعین. و قیل ان ملک الروم یبعث کل یوم خیلا یحرسون الردم، فاذا عادوا قالوا ما زلنا نسمع من وراء السد جلبة و امرا شدیدا کانهم یسمعون قرع فوسهم، و قیل «و همْ منْ کل حدب» الضمیر یعود الى جمیع الخلق و ذلک حین یخرجون من قبورهم. یدل علیه قراءت مجاهد و هم من کل جدث بالجیم و الثاء کما قال تعالى: «فإذا همْ من الْأجْداث إلى ربهمْ ینْسلون».
قوله: «و اقْترب الْوعْد الْحق» اى القیامة و الحق الذى لا خلف فیه، قال الفراء و جماعة، الواو فى قوله: «و اقْترب الْوعْد الْحق» مقحمة زائدة و معناه حتى اذا فتحت یأجوج و مأجوج اقترب و عد الحق کما قال تعالى: «فلما أسْلما و تله للْجبین و نادیْناه» یعنى و تله للجبین نادیناه. و الدلیل علیه ما روى عن حذیفة قال: لو ان رجلا اقتنى فلوا بعد خروج یأجوج و مأجوج لم یرکبه حتى تقوم الساعة، و قال قوم لا یجوز طرح الواو و جعلوا جواب حتى اذا فتحت فى قوله: «یا ویْلنا» فیکون مجاز الآیة حتى اذا فتحت یاجوج و مأجوج و اقترب الوعد الحق قالوا: «یا ویْلنا قدْ کنا فی غفْلة منْ هذا».
و قوله: «فإذا هی شاخصة» فى هى ثلاثة اوجه: «احدها انها کنایة عن الأبصار ثم اظهر الأبصار بیانا، معناه فاذا الأبصار شاخصة، ابصار الذین کفروا. و الثانی ان هى تکون عمادا کقوله: «فإنها لا تعْمى الْأبْصار». و الثالث ان یکون تمام الکلام عند قوله: «هی» و لهذا وقف بعض القراء على هى کانه جعلها کنایة عن الساعة، یعنى: فاذا هى قائمة اى من قربها کانها حاضرة ثم ابتداء فقال شاخصة ابصار الذین کفروا على تقدیر خبر الابتداء، مجازها ابصار الذین کفروا شاخصة و شخوصها امتدادها فلا تطرف من شدة ذلک الیوم و هو قوله یقولون: «یا ویْلنا قدْ کنا فی غفْلة منْ هذا» اى لم نعلم انه حق «بلْ کنا ظالمین» لأنفسنا بترک الایمان به.
«إنکمْ و ما تعْبدون منْ دون الله» اى قل لهم یا محمد انکم ایها المشرکون و ما تعبدون من دون الله یعنى الاصنام، «حصب جهنم» اى وقودها، و قیل خطبها بلغة الحبشة و اصل الحصب الرمى، قال الله تعالى: «إنا أرْسلْنا علیْهمْ حاصبا» اى ریحا ترمیهم بالحجارة. «أنْتمْ لها واردون» اى فیها داخلون. و قیل اللام هاهنا بمعنى الى، کقوله: «بأن ربک أوْحى لها» اى اوحى الیها.
«لوْ کان هولاء» الاصنام، «آلهة» على الحقیقة، «ما وردوها» اى ما دخل عابدوها النار. «و کل فیها خالدون» یعنى العابدین و المعبودین. فان قیل و اى حکمة فى ادخال الاصنام النار و هى جماد لا تعقل لیس لها ثواب و لا علیها عقاب؟ قلنا انها تحمى بالنار فتلزق بهم فیعذبون بها لیکون ذلک اشد و اشق علیهم و ابلغ فى الحسرة اذ عذبوا بما کانوا یعبدون و یرجون النجاة و الشفاعة من قبله.
«لهمْ فیها زفیر» انین و تنفس شدید و بکاء و عویل. «و همْ فیها لا یسْمعون» حین صاروا صما بکما. و قیل لا یسمعون لانهم فى توابیت من نار. قال ابن مسعود فى هذا الآیة: اذا بقى فى النار من یخلد جعلوا توابیت من نار ثم جعلت تلک التوابیت فى توابیت اخرى، ثم تلک التوابیت فى توابیت اخرى علیها مسامیر من نار فلا یسمعون شیئا و لا یرى احد منهم ان فى النار احدا یعذب غیره.